یاسمین یاسمین ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

عشق یعنی داشتن دختری به لطافت یاس.....

سومين سونوگرافي عشق بابا و مامان

فندق کوچولوي مامان سلااااااااام     امروز با بابا احسان رفتيم و سومين سونوگرافي رو انجام داديم دخمل نانازي امروز نه من نه بابايي نتونستيم ببينيمت   بابايي رو که راه ندادن تازه با کلي ذوق دوربين آورده بود که از دخملش فيلم  بگيره ولي خوب راه ندادن ديگه!!! دو سري قبلي رو از دخملي فيلم داريم ولي اين سري نشد!!!! مانيتورم سمت خانووم دکتر بود و منم نتونستم ببينمت آخرشم يه عکسي از دخملي دادند که اصلا معلوم نيست براي همين ديگه تو وبلاگ نميذارم.. البته اينا زياد مهم نيست مهم اينه که خدا رو شکر فندوق خانومي سالمه و به حالت سفاليک دراومده يعني سر دخملي مقابل لگن قرار گرفته و پا...
17 آذر 1392

نوبت دکتر رسيد....

سلام کوچول موچولوي مامان     بالاخره امروز نوبت دکترم شد و منم تمام آزمايش هايي که تو دوران بارداري داده بودمو جمع کردم و صبح زود با بابايي رفتيم به سمت بيمارستان وليعصر دو ساعتي هم تو ترافيک موونديم تا رسيديم... وقتي رفتم بخش زنان خانوم منشي گفت که برو اتاق معاينه تا معاينه بشي خلاصه منم رفتم و چند تا خانوم اونجا وزن و اندازه رحم و ضربان قلب و فشار خون منو چک کردن الهي قربون صداي قلبت برم بعد يه ماه و نيم دوباره شنيدم به قول بابا جون ميگه صداي قلبت   دخترونه ميزنه و.. ريتم داره بعدش هم تمام آزمايش ها رو ضميمه پرونده کردنو بهم يه سري جزوه آموزشي دادند... خا...
11 آذر 1392

ماماني مريض مي شود....

سلام جوجو کوچولوي مامان و بابايي چند روز پيش با مامان جون و بابا جون رفتيم براي دخملي تخت و کمد ديديم ولي تو انتخاب رنگش موندم!! نمي دونم اسپرت انتخاب کنم يا دخملونه !!!؟.بعدش رفتيم و يه چند تا عروسک و اسباب بازي و يه تشک بازي براي دخملي خريديم  يه فيل براي دخملي خريديم که وقتي دمشو مي کشي صدا ميده يه خرده صداش ترسناکه !!!! اميدوارم خوشت بياد و نترسي ديگه يه جفت کتوني لي کوچولو خريديم واااي خيلي ناناسه ... کالسکه و کريرم خريديم فقط مونده تخت و کمد و روروک.... اين چند روز حسابي هوا آلوده شده و منم سرما خوردم و از خونه در نمي آم بابا احسان هم هواسش به من هست و تند تند برام آب ...
7 آذر 1392

کلي حرف براي دختر مامان...

سلام دختر نااازم تو دل مامان جات راحته!!؟اين چند روزه کم تو دل مامان تکون مي خوريا مامان نگرانت شده نمي دونم داري لالا مي کني!يا جات راحت نيس!! البته خوب تو اين دو ماه باقي مونده تند تند رشد مي کني و شکم ماماني برات تنگ ميشه... وزن دختري تو هفته 31 به 1500 گرم رسيده و نزديک 41 سانت هم قد کشيده   البته اينا قد و وزن دقيق دخملي نيست و از اينترنت در آوردم ولي انشاالله دخملي خوب رشد کرده باشه و قد و وزنش نرمال باشه... منم که ديگه خيييلي خوش تيپ شدم !!!!!مثل توپ قلقلي شدم و خيلي کارا برام سخت شده خدا کنه بعد اينکه عسل خانومي به دنيا مياد منم دوباره به حالت قبل برگردم.   رااستي ما...
2 آذر 1392

شيطون خانومي

سلام شيطون خانومي بعد از چند روز تماس با بيمارستان وليعصر بالاخره وصل شد و تونستم از خانوم دکتر اوره اي براي 11 آذر وقت بگيرم... به نظر دکتر خوبي مياد و سرشم شلوغه منم که ديگه خيلي مونده تا نوبتم بشه! ماماني با اين شکم گنده جايي نمي تونه بره و تو خونه حوصلشم سر ميره حسابي هم خوابالو شده و همش مي خوابه بابا احسانم ميگه تا ميتوني خواباتو بکن که ديگه چيزي به بيدار موندنات نمونده!!!ولي مي دونم شما دخمل خوب و آرومي هستي و بابا و مامان و اذيت نمي کني   احساس مي کنم دوباره داره حالت هاي ماه هاي اولم برمي گرده و بوي غذا که بهم مي خوره اينجوري ميشم!!واي خدا نکنه خيلي بده   ...
27 آبان 1392

عشق مامان و بابايي

سلام عشق مامان و بابايي بازم 1 هفته بزرگتر شدي و هفته29  رو تموم کردي عسل خااانوم فکر مي کنم ديگه شکم ماماني برات کوچيک باشه و اذيت بشي !!! احساس مي کنم تو شکمم برگشتي!!!! آخه پاهاي کوچولوت اومده بالايي و تا معده ماماني فشار مياري هر وقت تکون مي خوري معده من تکون مي خوره براي همين تا يه کوچولو غذا مي خورم معدم درد مي گيره و انگار پر ميشه الانم فهميدي دارم از شما ميگم داري پاهاتو تو دلم تکون ميدي جوجو کوچولوي من   هر روزي که مي گذره استرسم بيشتر ميشه آخه يه کوشولو از زايمان مي ترسم البته مي خوام سزارين شم چيزي متوجه نمي شم ولي نمي دونم ترسم براي چيه!!!! بعدشم که خانووم ...
25 آبان 1392

28 هفتگي عسل مامان و بابا و داستان شيرين انتخاب اسم

سلام سلام طلا خااانوم خودم من اومدم با کلي اسم   اول از همه تبريک به دخملم که يه هفته بزرگتر شده هفته 28 رو به پايان رسونده و وارد سه ماهه سوم شده       از مامان جون بگم براي دخترم ک تند تند داره لباساي بافتني خوشگل براي نوه يکي يدونه مي بافه ک وقتي به دنيا اومد بپوشه و سرما نخوره مامان جوووون دستت درد نکنه   خــــوب حالا ميريم سراغ بحث شيرين اسم ديروز که بابايي رفت باشگاه (بابايي نزديک 1 هفتس که باشگاه بدنسازي ثبت نام کرده و ميره) منم رفتم تو سايت سازمان ثبت احوال و از (آ تا ي) يکي يکي اسما رو با معني خوندم و اونايي که خوشم اومد و نوشتم.... خ...
19 آبان 1392

مامان و بابا و دخملـــــــي

  سلام دختر نااازم ببخشيد اين چند روز به وبلاگت سر نزدم! آخه ايام محرمه و دوتايي با هم ميريم روضه امام حسين عليه السلام خونه مامان ِبابايي و براي همين فرصت نشد بيام... هر روز براي دخترم دعا مي کنم و از خدا مي خوام صحيح و سالم به دنيا بياد آمين مثل هميشه دختر خوبي هستي و ماماني و اذيت نمي کني مامان به قررررربووووونت بابايي هم هر روز بوست مي کنه و قربون صدقت ميره و عااااشقته... امروز احساس کردم تو دلم کم تکون خوردي و دپرس بودم ولي ماشاالله از بعد از ظهر تلافي کردي و کلي تو دلم شيطوني کردي فکر کنم از صبح لالا کرده بودي و عصري پر انرژي بودي . من و بابايي هم کلي ذوق کرديم از تکونا...
17 آبان 1392

دخملي تو هفته 27 تو شکم مامان ....

  ا لان دختر مامان نزديک 1 کيلو وزنش هست و 33-34 سانت هم قد کشيده تکوناش محکم تر شده و ماماني از هر تکوني که مي خوره کلي ذوق مي کنه   الان ديگه ميتوني چشماي نازتو تو شکم مامان باز و بسته کني و انگشتت رو هم مک بزني  الهي ماماني قربون اون انگشتاي کوچولوت بشه   تو اين هفته نفس من تو شکم مامان اين شکليه     خدا کنه جاش راحت و خوب باشه و اذيت نشه ...
13 آبان 1392