خاطرات ياسميني
سلام عزيز ماادر من اوووومدم بعد مدت هااا...
ماشاالله مگه شما ميذاري آدم به کاراي ديگه برسه انقد ما رو مشغول شيطونيات کردي ک سرمون
حسابي گرمه
الانم که ميبيني اينجام براي اينه ک بعد مدت ها تونستم ظهر بخوابم و الان بيدارم و الا شبا وقتي
بخواابي منم کنارت بيهوش ميشم
البته اين خوابيدني که ميگم به راحتي نيست و بابا احسان هر شب ميبرتت تو پارکينگ و تو کالسکه
مي گردونتت تا خوابت ببره و بعدش ميارتت بالا...
14 خرداد تنبل خانوومي بالاخره غلت زدن و کلي کيف کردن البته تنبل که نه...چون بيشتر ،علاقه به
ايستادن داري ..باباييي هم تو اتاق راهت ميبره و تو قدم ميزني
دو سه هفته اي ام هست که تو روروئک ميذاريمت و اولش کلي ذوق ميکني و يواش يواش ميخواي
همه اسباب بازي هاي جولوشو بخوري و آب دهنت مياد و کلافه ميشي و داد ميزني
شلوغي رو خيلي دوست داري و يه سره بايد يکي بغلت کنه و شما دور اتاق بچرخي ....بعدشم که
نگووو....شب بي خوابي مي افته تو سرت
عزيز دلم لثه هاتم ميخاره و هر چي پيدا کني ميکني تو دهنت و به لثه هات ميکشي
دو سه روزه که وقتي غذا مي خوريم نگاهمون مي کني و غذا ديگه از گلومون پايين نميره!!!!
بعدشم هي داااد ميزني
امروز گفتم شايد اين داد ها از گرسنگي باشه و شيرم سيرت نمي کنه براي همين بهت عصري 4 تا
قاشق کوچولو لعاب برنج دادم نميدونم کارم درست بوده يا نه ولي احساس کردم آروم تر شدي و
کمتر داد و بيداد ميکني ...البته تو سه ماهگي که بردمت دکتر گفت احتمال رفلاکس معده داري و
کلي بهت دارو داد و گفت زودتر غذاي کمکي رو برات شروع ميکنيم منم دارو هارو چند وقته ديگه
بهت نميدم احساس کردم خوب شدي ...
حالا باز موندم چيکار کنم؟دوستاي گلم لطفا راهنماييم کنيد
عکساي قلب مامان زياد بود ولي به خاطر سايز و حجم بالا نشد بذارم