ياسمين عشق مامان و باباشه
سلام گل يـــاس من
دختر نازنينم 35 روزه پيش من و بابايي هستي و حسابي سرمون رو گرم کردي
الان ديدم خواب عميق رفتي گفتم بهترين فرصت براي نوشتن اتفاقات اين چند روزه..
خدا رو شکر زرديت خيلي بهتر شده ولي يه کوچولو هنوز داري دکتر برات يه آزمايش کامل
نوشت و انجام داديم ، خدا رو شکر مشکل تيروييد هم نداشتي عزيزم
روز به روز تغيير ميکني و از ديدن بزرگ شدنت هممون لذت ميبريم
هر روز شبيه يکي ميشي امروز مامان جون اومده بود خونمون ميگفت شبيه بابا احسان
شدي البته از اونجايي که منو بابايي پسر عمو دختر عموييم و شبيه هميم فرقي نميکنه
شبيه هر کدوممون که بشي خوشگلي عزززززيييييززززم
اوايل خيلي خوب و آروم بودي و زورکي بيدارت ميکردم و بهت شير ميدادم ولي يه چند
روزي بود که همش گريه مي کردي و شبا نمي خوابيدي و تند تند شير ميخوردي دکتر گفت
نفخ معدست و بايد سه ساعت يه بار بهت شير بدم اين کارو که کرديم بدتر شدي و همه
ناراحت گريه هات بودن ...يه روز همينجوري بهت يه کوچولو شير خشک دادم تا شب آرووم
بوودي!!!!الهـــي فکر کنم کامل سير نميشدي ديگه دو سه روزه روزي يکي دو بار بهت
شير خشک ميدم و خدا رو شکر گريه هات کم شده دختر گلم
هر وقت روي ماهتو ميبينم کـــلي لذت ميبرم و خدا رو هزااااار مرتبه شکر ميکنم
عکس ياسمين شيطون و بلا
قرررربونت برررم مااااادر
دخترم داره به دوربين نگاه ميکنه ميخواد عکسش خووب بيفته
مريم جون اينم عکس ياسمين با چشماي بااز