ماه آخري که دخملم تو دلمه...
گل دخترم سلاااام
صبح اومدم پا سيستم و کلي باهات حرف زدم عزيزم ولي تا اومدم ثبتش کنم سيستم به مشکل خورد و کل حرفام پريد....
منم کوتاه نيومدم و الان دوباره اومدم تا حرفامو باز تکرار کنم ...
گل دختر مامان وارد ماه شده و ديگه چيزي نمونده که روي ماهشو ببينيم
پس دختر نازم تو اين چند هفته باقي مونده از فرصت استفاده کن و تند تند غذا بخور و
شيطوني کن که ديگه بايد يواش يواش بساطتو جمع کني و با دل مامان خداحافظي کني
البته خوب چيزي نداري که با خودت بيااري خخخ ولي عوضش وقتي وارد دنياي جديد
بشي با کلي چيزاي رنگارنگ روبرو ميشي و بابا و مامان رو ميبيني پس نگران نباش و با خيال راحت دل ماماني رو ترک کن اين دنيا خيييلي بزرگتر و قشنگ تر از دل
مامانيه...
البته منم به بودن دخمليه نازم تو دلم عادت کردمو با اينکه نميبينمش ولي هميشه کنارم
بوده و يه حس خيلي خوب و وصف نشدني تو اين 9 ماه تجربه کردم ... و هميشه با بابايي عاشق لگدهاي دخملي بوديمو و هستيم و کلي ذوق مي کنيم
خوب بريم سراغ اتفاقاي اين چند روز...
دختري مامان ، حسابي سنگين شدم و يه خرده هم ورم آوردم و شکمم هم پايين اومده،بابا
احسان هر ماه ازم عکس گرفته و وقتي عکسا رو ميبينم متوجه تغييراتم ميشم...هر روز
تپل تر از ديرووز...
جواب آزمايش تيروييدم هم گرفتم و خدا رو شکر نرمال بود آقاي دکتر هم گفت روز 5ام بعد
زايمان نيني رو ببر غربالگري ..انشاالله دخملي مشکلي نداشته باشه و از همه نظر سالم
باشه
نزديک 4 هفته ديگه هم زمان زايمانمه و منم که از زايمان ميترسم ... سعي مي کنم
ريلکس باشم و فکرشو نکنم اميدوارم زايمان راحتي داشته باشم ، از هر کي راجع به
زايمان مي پرسم يه چيزي مي گه موندم چيکاار کنم ...هـــــي...يکي ميگه طبيعي..يکي
ميگه سزارين..يکي ميگه بي هوشي خوبه ..يکي ميگه بي حسي خلاصه موندم..
طبيعي که فکرشو نمي کنم ولي باز سزارين قابل تحمل تره به نظرم...
خـــوب اين چند روزم با کمک مامان جون و بابايي بيشتر اتاق تکوني رو کرديم
و فقط مونده اتاق عروسک خانوم که تميز بشه
و لوازم دخملي توش چيده بشه بعدشم يه مهموني براي سيسموني دخملم ميگيريم...
راستي از قدم خووب دخمل نازمون بابا احسان هم چند روزيه تو يه کار دولتي خيلي
خوووب مشغول به کار شده...خدايا شکرت به خاطر اين همه لطف و محبتي که نسبت به
بنده هات داري خيلي خيلي دوست داريم خدا جووون